کدام وامدار ترید؟
دین به تو، یا تو بدان؟
هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست.
دری که به باغ ِ بینش ما گشوده ای
هزار بار خیبری تر است.
مرحبا به بازوان اندیشه و کردار تو
شعر سپید من، رو سیاه ماند
که در فضای تو، به بی وزنی افتاد
هر چند، کلام از تو وزن می گیرد
وسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمایه، گنجانم؟
تو را در کدام نقطه باید بپایان برد؟
تو را که چون معنی نقطه مطلقی.
(علی گرمارودی)
چاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است
سحر از سپیدهی چشمان تو، می شکوفد
و شب در سیاهیِ آن، به نماز می ایستد.
هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیست
لبخند تو، اجازه ی زندگی است
هیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست
(علی گرمارودی)
پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودم
که پای افزاری وصله دار به پا کند،
و مَشکی کهنه بر دوش کشد
و بردگان را برادر باشد.
آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.
ای روشن ِ خدا
در شبهای پیوسته ی تاریخ
ای روح لیلة القدر
حتّی اذا مَطلعِ الفجر
(علی گرمارودی)
از قطعنامهها دو سال بزرگتر بود
از غزه
دو روز کوچکتر
تازه حرف آمده بود
اما هنوز نام خود را نمیگفت
با آن که بابا را میگفت
شمع را میگفت
و غزه را.
دیشب شب تولد او بود
که برق نبود.
دوباره فشفشهای روشن شد
با فسفر سفید
پدر فریاد زد: به خاطر خدا نزنید.
مادر میخواست فوت کند
که کیک خندهاش خونین شد!
تنها در چشمهای دخترک
دو شمع کوچک میسوخت
(علیرضا قزوه)
لکلکها
بر لولهی تانکها لانه کردهاند
هواپیماهای جنگی زمین را شخم زدهاند
برداشت رومهها این است:
جنگ تمام شده است»
برگشتهام
در آستانهی در
بازوانت را میگشایی
و من
با آستینهایی که به جیبم سنجاق است
تنها چهل درصد آغوش برایت آوردهام
(علی اصغر داوری)
درباره این سایت